سکوت پاییزی من

من یه دختر پاییزم که ...

سکوت پاییزی من

من یه دختر پاییزم که ...

شب یلدا.....

سلام دوستای گلم.من اومدممممم شب یلداتون با تاخیر و شرمندگی فراوان بابت تاخیرمبارک دوستای خوبم...... مونده بودم که خدایا شب یلدا رو چی کار کنیم.کجا بریم که هیشکی از دستمون ناراحت نشه؟ تا حالا از وقتی که ازدواج کردیم شب یلدا هم خونه مادرشوهر می رفتیم هم خونه مامانم.خونه مادرشوهر که میریم همینطوری همدیگرو نگاه میکنیم.ما منتظریم اونا برنامه شونو شروع کنن اما انگار اونام منتظرن ما بریم تا برنامه شونو شروع کنن.هر سال هندونه رو هم می خریم میبریم.اما دریغ از یه تکه از اون هندونه که به ما بدن. تازه جای بدترش هم اینجاست که تا دست به چیزی ببری اینقدر از مضررات خوراکی و .....حرف میزنن که زهر مار آدم میکنن.اصلا جرات نمی کنی به چیزی دست ببری!من هر وقت برم خونشون همیشه یه چیزی می خورم میرم تا گشنه نمونم.آخه چون ضرر داره غذاهاشونو بدون نمک و روغن ...هر چی دلتون بخواد درست می کنن!یعنی شما یه تکه مرغ رو بدون نمک و روغن و رب و حتی زعفران تصور کنید!اگه شما تونستید بخورید بگید!منم امسال تصمیم گرفتم کلا شب یلدا برم پیش مامانم.اخه مامانم کلا تو این مواقع تنهاست.داداشم که شهرستانه و نمی تونه بیاد میمونه فقط من!خلاصه زنگ زدیم به خواهر شوهرم که ما ۴شنبه میایم اونجا.هندونه هم می خریم دیگه شما توزحمت نیفتین!گفتن باشه!عصرش که قرار بود بریم اونجا خواهر همسری بهش اس زد که ؛ما هندونه نمی خوایم؛من و همسری باز مثل همیشه انگار که یخمون آب شده باشه وا رفتیم! و فهمیدیم که معنی این حرف یعنی اینکه اگه میاید بیاید اما از شب یلدا خبری نیست.رفتیم و همونطور که حدس زده بودیم یه شب نشینی معمولی انجام شدو برگشتیم.بعد دوباره خواهر همسری زنگ زد که فردا واسه ما هندونه بخر بیار من وقتشو ندارم! قرار بود شب یلدا مامان ایناهمه جمع بشن خونه داییم.که همسری گفت خودتو ناراحت نکن گلم.زودی زنگ زد به مامان و گفت که فردا شب ما هم میایم اونجا.بعدشم کلی منو دلداری داد و از دلم درآورد.ولی باز هم تو نگاهش همون شرمندگیه همیشگی رو از رفتارهای خونوادش خوندم!منم متقابل دلداریش دادم که بیخیال شو برا من مهم نیست.مهم اینه که ما وظیفمونو به جا آوردیم.! تو واسه من از همه چیز مهمتری.خودتو ناراحت نکن مَرد مهربون و پر از غرور من! بلاخره شب یلدا اول رفتیم هندونه گرامی رو خریدیم و از دم در(یعنی فقط از دم در ها نه از داخل در!)تقدیم کردیم و بدون اینکه حتی یه کوچولو تعارف بشیم اومدیم سوار ماشین شدیم با احساس رضایت درونی که خدایا شکرت وظیفه خطیر هندونه خریدن رو به جا آوردیم رفتیم خونه دایی جونم که طبقه پایین مامان اینا هستن.مامان و زندایی جونم حسابی ترکونده بودن.که با خوردن اونهمه خوراکی آخر شب ما هم کم مونده بود بترکونن!به دور از چشم خونواده همسری که انگار از وزارت بهداشت مجوز دارن واسه تبلیغات هر چی دلمون می خواست خوردیم.آخ که چه قدر چسبید! بعله و آخر شب هم پسر دایی کوچیکم کلی سه تار نواخت و ما رو برد تو حس!دوتا پسر دایی ها نواختنو ما هم حسابی خودمنو تخلیه روحی روانی کردیم و خوندیم و رقصیدیم. همسری هم با دوربین تا تونست ازمون فیلم گرفت.مخصوصا از من! ساعت ۳ نصفه شب رفتیم بالا و شب هم همونجا موندیم.مامان گلم باز مثل هر سال مارو شرمنده کرد.یه بافت خوشگل واسه همسری و یکی واسه منو پول نقد تا برم اون ظرفی رو که خوشم اومده بود واسه بوفم بخرم!الهی قربون خودشو و اون دل مهربونش برم که ما همیشه شرمنده محبتهاشیم. بلاخره خدارو شکر خیلی خیلی خوش گذشت امسال.و من امروز خیلی پر انرژیم.
نظرات 21 + ارسال نظر
سحر شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:08 http://ashsheghetam.blogsky.com

سلام عزیزم
خوشحالم برات
که بهت خوش گذشته...همیشه خوش باشی

مرسی گلم.تو لطف داری.

شیرین یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:51 http://www.olgha.blogfa.com

خدا رو شکر خوش گذشته . اما ظرفیت خوبی هر کسی تا یه حده من به این معتقدم که وقتی به کسی هزار بار خوبی کردمو و باز اون کم محلی کرد از بار هزار و یکم منم رفتار خودش رو نثارش میکنم یعنی چیزی که لایقشه و کم کم میبینم که چطور آدم شده و من بارها امتحان کردم و جواب داده

میدونی حرف تو درست.اما چی کار می شه کرد.بلاخره اگر هم گذشت می کنم فقط به خاطر همسریه.اما منم خوب زیاد کوتاه نمیام فعلا احتمالا تا چند وقت خونشون نرم.چون دلم نمی خواد حتی صداشونو بشنوم.

بی نام یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 http://nefrrat.blogfa.com

خدارو شکر عزیزم
واقعا خوشحالم که بهت خوش گذشته و خوشحال بودی

مرسی عزیزم.تو لطف داری.

Milad Bazi Saz یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 http://www.milad-bazi-saz.persianblog.ir

سلام دوست عزیز لطفا منو با نام Milad Bazi Saz لینک کن بعد بهم خبر بده با چه نامی لینکتون کنم خیلی ممنون [گل][چشمک]

آرمان یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:29 http://armankadeyeman.blogfa.com/

کلا اینکه آدم با ازدواج بین برزخ خانواده خودش و همسرش قرار می گیره دیوانه کننده ست واسه من!!!

لبخند بانو یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:12 http://labkhandam.blogsky.com/

سلام خانومی
امسال خانواده شوهرم اومدن خونه ما...البته این و بگم من هنوز عقدم و خونه بابام میشه به عبارتی...
واقعا خانواده شوهرت همچین رفتاری دارن؟ برام عجیبه...چه طور آخه؟

آره به خدا اینجورین.کلا نسبت به همه عروسها و دامادهاشون اینجورین.حالا دامادا رو به خاطر دختراشون مراعات می کنن اما عروسارو نه!

لبخند بانو یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:13 http://labkhandam.blogsky.com/

من شما رو لینک می کنم
شما هم دوست داشتید بلینکید

منم با افتخار لینکت میکنم.

گیلدا دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:27

سلام عزیزم خییییییییییییییلی خوش اومدی
باتبادل لینک موافقی؟

بله خانومی.خوش اومدی.

مامان سامیار دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:58 http://www.samyareman.persianblog.ir

سلام دوست خوبم لیلا جون ممنون که به وبلاگ پسرمن سرزدی گلم ولطف داشتی برات آرزومیکنم بزودی زود مامان بشی ودامنت سبزبشه آمین ماشماروبا افتخارلینک میکنیم.

سلام گلم.ممنون که سر زدین.منم با افتخار تمام لینکتون کردم.

حدیث سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:09

سلام عزیزم خوبی
اه حالم بد میشه از این جورا آدما که بعضیا رو فقط برا منافع مادی می خان و لاغیر
خانواده شوهر منم همین جورن عزیزم
خوشحال شدم که بهت خوش گذشته عزیزم .امیر هم مثل همسر تو خوب می دونه تو جمع خانواداگی خودشون اصلا خوش نمی گذره اونم ترجیح می ده با خانواده من بریم مسافرت یا مهمونی
مبارک بافت هاتون .خدا مادرت رو برات نگه دار عمر ۱۰۰۰۰ساله بهش بده این بوس هم برای تو و مادرت

آره عزیزم.حالا بعضیا شاید فکر کنن من همسری رو مجبور می کنم اما نه به خدا!مگه بچه هست که از گوشش بگیرم هر جا خواستم ببرم.تا خودش نخواد ممکن نیست.مرسی گلم لطف کردی.منم می بوسمت.

مهیسا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:48 http://mosafer25.blogfa.com

لیلی جان سلاممن از طریق وب میلاد باهات آشنا شدم.متاسفانه بیشتر مطالبت رمز داره و من نتونستم همش بخونم.خوشحال میشم با هم دوستان وبلاگی باشیم و به هم سر بزنیم

سلام خانومی.ممنون که بهم سر زدی.حتما میام پیشت.

شیرین چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:59

چرا نمینویسی؟ ها؟

نمی دونم!نوشتنم نمیاد.

مهیسا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 http://mosafer25.blogfa.com

سلامبله عزیزم چرا نمیشه.منم با افتخار تورو لینک میکنم

آرمان چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:24 http://armankadeyeman.blogfa.com/

لیلاااااااااااااا................
کاش می تونستم فریاد بزنم..............!!!!!!!!!!!!!

آذین چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 19:22 http://aufregend.blogfa.com

ممنونم لیلا جان
مرسی از کامنت های قشنگ ات

خواهش می کنم عزیزم.تو لطف داری.

شیرین یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:11

سلام خوبی ؟ کجایی لیلا؟
دکتر و دوا چی شد؟

وای خیلی اتفاق بدی افتاده.میام توضیح میدم عزیزم.

مهیسا دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:36 http://mosafer25.blogfa.com

لیلی جونم چرا پست های مهر باز نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا خانومی؟چک کردم مشکلی نداره!

آذین سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:20 http://aufregend.blogfa.com

سلام لیلا جون کجایی
نیستی ؟

سرم یه کم شلوغ بود.میام توضیح می دم.

مهیسا پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:07 http://mosafer25.blogfa.com

لیلی جان تمام آرشیوت خوندم البته موفق نشدم مه رو بخونمچقدر تلخ.چقدر دلم میخواست که با هومن ازدواج کنی.حالت خوب میفهمم.شاید منم یه روز تو وبم یا یه وب دیگه گذشتم رو تعریف کردم.من و تو خیلی شبیه به همیم.

مرسی.لطف کردی.خیلی خوشحال می شم بخونمت!برام جالبه که از چه جهات شبیهیم!

مهیسا جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:52 http://mosafer25.blogfa.com

این روزها زیاد یاد گذشته ها میفتم.من و تو شاید بیشتر گذشتمون به هم شبیه باشه البته در بعضی چیزها.این روزا هوس نوشتن کردم.

نوشتن خوبه.باعث می شه آدم به مسائلش بهتر و عمیق تر نگاه کنه.حتما این کارو بکن.

حدیث شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:57

سلام عزیزم .خوبی .؟دیر به دیر آپ می کنی

آخه سرم شلوغ بود عزیزم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد