سکوت پاییزی من

من یه دختر پاییزم که ...

سکوت پاییزی من

من یه دختر پاییزم که ...

حالم امروز خوبه....

دیروز عصر که همسری اومد خونه و دید حالم بده کلی واسم غصه خورد مهربونم.با زحمت بسیار و به اصرار همسری رفتم یه آمپول مسکن زدیم.اومدیم خونه حتی ناهارو نتونسته بودم بخورم.یه کم دراز کشیدم.همسری گفت حالت اگه یه کم بهتره برو یه دوش بگیر آماده شو بریم بیرون آب و هوات عوض بشه.دوش گرفتم و یه کم خودمو خوشکل کردموبعد رفتیم یه چندتا بارونی پرو کردم اما از هیچ کدوم خوشم نیومد و موند واسه بعد.همسری شام منو برد یه کبابی که عاشق کبابشم.من که اندازه یه خرس گشنه بودم خیلی چسبید بهم.شب هم مجبورا رفتیم خونه مادر شوهر محترم!بلاخره یه جوری باید این شبهای قشنگ مارو خراب کنن دیگه!البته امشب اصلا اهمیت ندادم.مگه اونا کی هستن که شب به این قشنگی رو باهاشون خراب کنم!فعلا بیخیال همه اونایی که تلخی هر شیرینی هستن!خلاصه کهاون قسمت از دیشب رو از ذهنم حذف کردم و دیشب خیلی خوش گذشت.امروزم حالم نسبت به دیروز خیلی بهتره...
نظرات 14 + ارسال نظر
شیرین دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 16:22 http://www.olgha.blogfa.com

لیلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چرا سیاه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وب قبلیتو میخوام

آزمایشی گذاشتم.خودمم دلم گرفت.حالا شما هم که تادیش نمیکنی به روی چشم زودی عوضش می کنم.

شیرین سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 http://www.olgha.blogfa.com

ایشاله یه بارونی خوشگل پیدا میکنی
من بیچاره چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اردیبهشت دو تا بارونی گرفتم یکی قرمز یکی سرمه ای خیلی خوشم میومد . اما الان دو سایز برام بزرگ شدن دیگه لباس ندارم بپوشم کلی بابتشون پول دادم

خوش به حالت تو روز به روز سایزت کوچیکتر میشه.اما منو بگو هر روز باد می کنم انگار!

سحر سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:17 http://ashsheghetam.blogsky.com

خوشحالم که بهتری عزیزم

ممنون از لطفت خانومی.

وحید۵۳ چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:40 http://razaanipoem.persinblog

چرا خانمها برخی نقش های اجتماعیشون رو بد بازی می کنن بسیاری از دعواها مربوط به این قضیه ست فردا زن پسر شما هم همین طور توی و بش می نویسه وشما هم ممکنه فردا یه نقش آزاردهنده نسبت به اون زن داشته باشید

وقتی تا از شرایط یکی دقیق خبر ندارن این حرفو نزنین لطفا.اگه شما هم بخواید واسه رفتن خونه مادر شوهرتون چند هفته منتظر بمونین حتی تا دم در هم برین و چون حوصله برا مهمون ندارن در رو به روتون باز نکنن...و خیلی چیزای دیگه که گفتنشو اینجا لازم نمیبینم.ویا جای همسر من باشید و به طور مثال حسرت یه شام و ناهار خونه مادرتونو داشته باشین و فقط پیارسال یه بار افطاری اونجا دعوت شده باشید دلیل این طور حرف زدن منو می فهمید!اگه منم نسبت به بچه خودم اینطوری شدم زن پسر من هم همینجوری بنویسه.من مشکلی ندارم.!

سایه همسر اول دو مرد چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 http://sayehayezendegi.persianblog.ir

خدا رو شکر که بهتری نازنین
لیلای خوشگلم بخدا شرمنده ام
چند روزه به ذهنم سپردم به دوستای لینکیم سر بزنم اماوقت نکردم حق با شماست.
..

و اینکه اگه دوست داشتی به منم رمز ....
بی زحمت

سایه همسر اول دو مرد چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 http://sayehayezendegi.persianblog.ir

و ما همچنان منتظر رمزیم .....

گذاشتم رمزو خانومی.

;)..... 000 ZAHra ANd AlI 000...... ;) پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 http://zahraalijon26.persianblog.ir/

سلام عزیزم
اخه من که ااکثر رمزاتو ندارم

خوب اینکه مشکلی نداره.گذاشتم رمزو برات خانومی

سوگل پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:57 http://dovomyboodan.blogfa.com/

سلام عزیزم مرسی که بهم سر زدی.منم لینکت کردم. دوست داشتی رمزتو بهم بده اگر هم دوست نداشتی که هر چی صلاح شماست خانمی.دوست دارم.

رمزو گذاشتم برات خانومی.

من وشوشوجونم شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 http://man-va-shosho.blogfa.com/

خدا رو شکر ایشالله همیشه خوب خوب باشی مادر شوهره دیگه بالاخره باید یه جوری ما رو سر گرم کنن حوصله مون سر نره

من وشوشوجونم شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 http://man-va-shosho.blogfa.com/

سلام من میام ولی به من که رمز نمیدی جیگر

الن رمزو برات می ذارم خانومی

آرمان یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:53 http://armankadeyeman.blogfa.com/

سلام
می تونم رمز داشته باشم؟

هیوا یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 http://1001zan.persianblog.ir

لیلا جان من اومدم وبتو بخونم اما اکثر پستها رمزی بود..به هر حال امیدوام که حالت بهتر باشه هر چند نمی دونم چی شده

رمزو برات گذاشتم عزیزم.

مهدی یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:48 http://www.jaman22.blogfa.com

سلام .خوشحال می شم رد پاتونو تو وبلاگم ببینم .

برمی خیزم از خواب
انگار صدای گریه می آید
آشفته
می دوم سوی تاک ها
آن جا
کسی سر گذاشته
روی شانه های ماه
دارد های های گریه می کند
روی که بر می گردانم
می بینم که منم

با افتخار حتما!

افسانه دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 16:21 http://gtale.blogsky.com/

سلام لیلا جان

:من سکوت خویش را گم کرده ام لاجرم در این هیاهو گم شدم .

من که خود افسانه می پرداختم , عاقبت افسانه ی مردم شدم !

سلام .
مرا از تاریکی راه گریزی نیست....
چشمهایم را بستم تا سیاهی ها را نبینم...اما به یاد نداشتم مردمک چشمانم هم سیاه بود....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد