-
من سردرگمم.....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:06
این روزا با کوچکترین اتفاقی احساس می کنم دنیا رو سرم خراب می شه.....اعصابم میریزه به هم و شروع می کنم به گریه.... نمی دونم چی شده که اینجوری منو از پا در میاره.بعضیا هم که دوروبرم هستن انگار تا اونجا که می تونن انرژی منفی میدن بهم.آخ چه خوب می شد هر وقت که دلم می خواست می تونستم بعضیارو برای همیشه از زندگیم پاک کنم...
-
دلم داره می ترکه.....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:06
-
مسافرت....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:06
هفته پیش کلا رفتیم خونه داداشم.وای از نی نی بگم که خیلی ماه بود.یه دختر ناز با صورت گرد و چشمای سیاه!هزار ماشالا خیلی ناز بود.به زور ازش دل کندیم و اومدیم.راستی اسمش هم حِلما گذاشتن.یعنی دختر صبور! الانم دارم به زور می نویسم.نمی دونم چم شده .شدیدا سر گیجه دارم.اصلا حالم خوب نیست.دیگه بیشتر از این نمی تونم بنویسم.بازم...
-
روزی پر از لبخند....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:06
امروز برای تو می نویسم.مختص تو.برای تو که با اومدنت دوباره خنده رو بر لبهای تک تک افراد خانواده کوچک ما آوردی. خانواده ما کوچک بود!جمع و جور!اما پر از مهربانی و عشق.بعدها مامان شما و باز بعدها عمو احسان خونواده ۳ نفره مارو ۵ نفره کردند. و دوباره خدا خواست تا خونواده کوچیک ما یه کم هم بزرگتر بشه .سال ۸۷ آبجی شما رو خدا...
-
روزهای سیاه و سفید....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:06
دلم نوشتن می خواد.اما نمی دونم از کجا شروع کنم.....این هفته برای ما خیلی بد بود.بدتر از اون چیزی که فکرشو بکنیم. جمعه هفته پیش بود که از صبح آماده شدیم تا بریم مراسم چهلم پدر شوهرٍخواهر شوهرم.جایی که باید می رفتیم با شهر ما 1 ساعتی فاصله داشت.رفتیم و رسیدیم و مراسم هم تموم شد و برگشتیم.قبل برگشتن اونجا یکی از برادرهای...
-
شب یلدا.....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:05
سلام دوستای گلم.من اومدممممم شب یلداتون با تاخیر و شرمندگی فراوان بابت تاخیرمبارک دوستای خوبم...... مونده بودم که خدایا شب یلدا رو چی کار کنیم.کجا بریم که هیشکی از دستمون ناراحت نشه؟ تا حالا از وقتی که ازدواج کردیم شب یلدا هم خونه مادرشوهر می رفتیم هم خونه مامانم.خونه مادرشوهر که میریم همینطوری همدیگرو نگاه میکنیم.ما...
-
هفته پر ماجرا...
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:05
سلام ......... من اومدم.......... هفته پیش سرم خیلی شلوغ بود و کلی خوش گذشت.سه شنبه هفته قبل طبق قرار هر هفته که با دختر دایی هام و همسریهامون و پسردایی و خانومش خونه یکی جمع میشیم مهمون پسر دایی بودیم.دست خودشو خانومش درد نکنه کلی زحمت کشیده بودن و به ما هم که خوش گذشت. ۵شنبه هم زندایی و دختر دایی ها و مامان گلم و من...
-
روزانه....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:05
سلامممممممممممممم خوبین ؟؟؟؟؟ این چند روز مسافرت بودم.خیلی خیلی خوش گذشت.جاتون خالی..... امروزم هم برگشتیم.دلم واستون تنگ شده بود.قبل مسافرت بلاخره تونستم یه پوتین خوشگل بخرم.همسری مهربونم هم یه کیف خیلی خوشگل واسم خرید که با پوتینم ست بود.یه نیم پالتو هم دادم خیاطم برام دوخت که دستش درد نکنه٬کارش حرف نداره.خیلی قشنگ...
-
مرد مهربان من....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:05
قطره های باران گونه هایم را نوازش می دهد ..... انگشتانش را که لابه لای انگشتان ظریفم حس می کنم.... آنگاه سخاوت روحش به نگاهم گره می خورد...! شوری غریب سر تا پایم را فرا می گیرد....! چشمانش می درخشند به درخشندگی مهتاب... لطافت وجودش دنیایم را پر از نسیم عشق کرده... می خواهمش ٬ می خواهمش ٬ می خواهمش....! من مَردَم رابا...
-
سالها دوباره گشتند.....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:05
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:04
وقتی رفتی پشتت را آب ریختم و گفتم برو به سلامت! اما..... آه از دست چشمان تو که.... دلم را هم با خودش برد!
-
حالم امروز خوبه....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:04
دیروز عصر که همسری اومد خونه و دید حالم بده کلی واسم غصه خورد مهربونم.با زحمت بسیار و به اصرار همسری رفتم یه آمپول مسکن زدیم.اومدیم خونه حتی ناهارو نتونسته بودم بخورم.یه کم دراز کشیدم.همسری گفت حالت اگه یه کم بهتره برو یه دوش بگیر آماده شو بریم بیرون آب و هوات عوض بشه.دوش گرفتم و یه کم خودمو خوشکل کردموبعد رفتیم یه...
-
درد بزرگ دلم.....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:04
-
خوشبختی.....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:04
-
شوری دوباره......
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:03
-
دوباره اومد......
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:03
-
روز مرگ احساسم....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:03
-
یه اتفاق..........
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:02
-
شروع .....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:02
-
اعتراف به عشق....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:01
-
وقتی که عاشقم شد.....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:00
-
مینویسم......
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 12:59
سلام...... خوبین من اومدم.این مدت خیلی با خودم کلنجار رفتم که یه چیزایی از ماجراهای گذشته بنویسم یا نه.چیزایی که شاید تا حالا نتونستم واسه خیلی ها تعریف کنم اما جزوی از سرنوشت من هست و واسم اتفاق افتاده.شاید اینجا راحتتر بتونم در موردش حرف بزنم.پس مینویسم.اما از دوستایی که میان و سر میزنن خواهش می کنم حتما نظر...
-
عیدتون مبارک!
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 12:57
سلا مممممممم.عیدتون مبارک! آخ که چه قدر عاشق این عیدا هستم که همه دور همیم.آخه واسه عید داداش گلم با زنداداش عزیزم و وروجکشون که من میمیرم واسش از شهرستان اومده بودن.جاتون خالی از اون جایی که همسری بنده تو امر کباب پزی متخصص هستن دیروز دیگه کم مونده بود بترکم اونقد که کباب خورده بودم.وای وروجک عمه هم همچین زبون میریزه...
-
امروزم...
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 12:57
نمیدونم چرا ولی یادآوری این خاطرات یه کم دلتنگم کرد شاید بعدا ادامه دادم ولی الان دیگه نمینویسم. ماه پیش تو آزمون نظام مهندسی شرکت کردم.واسه گرفتن پایه نظارت و طراحی.از طراحی چشمم آب نمیخوره.فکر کنم سختترین امتحان عمرم بود.فکرشو بکنید ۱۰ ساعت (۲ ساعت به خاطر یه اشکال تو سوالات و حل اون وقت اضافی دادن بهمون)رو صندلی...
-
مینویسم از زبان مادرم...
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 12:56
-
فرشته زندگی من٬ازت ممنونم...
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 12:56
وقتی برمیگردم به گذشته نگاه میکنم شاید یه جاهایی افسوس می خورم اما در کل از خدا ممنونم با اینکه بابایی منو زود از من گرفت در عوض یه مامان نصیبم کرد که میتونم بگم یه فرشته به تمام معناست.فرشته ای که اگه نبود من شاید الان تو این جایگاهی که هستم نبودم. باور میکنید من تا ۱۲-۱۳ سالگی هیچ وقت جای خالی بابا رو احساس نکردم یا...
-
اولین قدم
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 12:55
سلام.من امروز اولین قدم رو تو وبلاگ نویسی برداشتم.یعنی امروز روز به دنیا امدن وبلاگ منه.متاهلم و تا حدود خیلی زیادی از زندگی مشترکم راضی هستم.ولی مثل تمام آدمها روزها و لحظه هایی هست که دلم میخواد حرف بزنم اما نه با هرکسی.اینجا میخوام از خودم ،دلم،گذشته و امروزم بنویسم.و امیدوارم دوست های جدید پیدا کنم.